ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
چشمی که چشمهای ترم را رقم زده است
خط و خطوط زندگیام را به هم زده است
حتّی پیادهرو شده قلبم برای او
هر صبح زود آمده، در من قدم زده است
هر صبح، رأس ساعت شش، دیدن و عبور
اما همیشه چشم به نادیدنم زده است
اینگونه کوک کرده همین مرد ساده را
این گونه بر خطوط دلم زیر و بم زده است
نگذاشت تا که تازه شوم از هوای او
حالا تمام زندگیام دود و دم زده است
حالا که رفته است، چه میداند اینچنین
بین من و خدا و غزل را به هم زده است...