نسوزیها ...


سلام


خدایییش دلم نیومد این پستو به زبان بیگانه ی اه اه اهِ اسکتباری بنویسم...راستش قضیه از این قراره که ما که خیر سرمون میخوایم بریم خونه خدا دیگه می باس کاسه کوزمونو جمع کنیم بریم...اولین چیزی ام که به ذهنم رسید ولش کنم وبلاگ بیچارم بود که خیلی دوسش دارم و همیشه هر حرفی که دلم میخواستو بهش میزدم و این بیچاره هم هضمش میکرد و تازه اونارو نمایش هم میداد...


اگه خدا بخواد 25 فروردین باید بریم حالا نمیدونم با چی...اگه با توپولف باشه که انا لله و مابقی در غیر این صورت هر چی خدا بخواد...! آها...تا یادم نرفته...از سفر که بیام حتما می نویسم و میام وبلاگتون جنقولک بازی...میدونم دلتون برام ی ذره میشه  از بس که من خواستنی ام  (واکنش خوانندگان ).


حلالمان کُنینان


به قول یکی از بچه ها دلم میخواهد:


زنـدگـی ام را موقـــت بــدهــم دســــت یــــک آدم دیــــگــر

بـگــــــــویــــم
"تــو بـــازی کــن تــا مـن برگـــردم ، نــســــوزیـــهـا"..