مژده بده! مژده بده...


مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا


سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا 


جان بلا دیده منم، گریه ی خندیده منم


یار پسندیده منم، یار پسندید مرا...




*بالاخره گذرناممو تحویل دادم...بهش میگم بزار ببوسمت ممانعت میکرد

اما من که اینجور چیزا حالیم نبود که، بهش گفتم ده بذار ببوسمت لامصب!!!

با تعجب نگام میکرد، رو صندلی نشسته بود و هیچ اقدامی جهت ممانعت از ماچ نکردنش

نتونست انجام بده!!! سه تا ماچ خوشگل و به قولی درشت...!!! روده بر شد از خنده...



*آها، اصل مطلب یادم رفت، حج...اونم از نوع دانشجویی...ایشالا اردیبهشت...