سلام رعیتی...


رعیتی را پیش پادشاه بردند ، او را دید که بر تخت نشسته و دیگران در زیر ایستاده اند، گفت:


-السلام علیک یا الله.پادشاه گفت:


-من الله نیستم.گفت:


-یا جبرائیل.گفت:


-من جبرائیل نیستم.گفت:


-الله نیستی،جبرائیل نیستی ، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته ای


تو نیز به زیر آی و در میان مردمان بنشین!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
patina یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ق.ظ http://patina.blogsky.com

سلام آقا بهنام
حکایت جالبی بود
با یه شعر جدید آپم
خوشحال میشم نظرتونو بدونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد