-
...Unplayed Piano
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 15:36
Come and see me Sing me to sleep Come and free me Hold me if i need to weep Maybe it's not the season Maybe it's not the year Maybe there's no good reason Why i'm locked up inside Just cause they wanna hide me The moon goes bright The darker they make my night Unplayed pianos Are often by a window In a room where...
-
بانو...
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 15:31
این بانوی رسیده ی بسیار باشکوه که انگار با ماه رابطه ای ندارد تجسم زمینی اوست که با سبوی سنگی برای قبیله آب می آورد این جا عجیب تاریک است یک قطره روشنایی بفرست زندان انزوای مرا بشکن پروانه ی رهایی بفرست تا پیش از آن که غرق شوم یک لحظه آشنایی بفرست لطفا کمی خدایی بفرست.
-
قصه...
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 15:26
الان دیگه قصه نمیگم الان واقعا گریه میکنم نه مثل تو قصه ها ا الان داره بارون میاد بارون واقعی نه مثل قصه ها الان همین الان ٬ - هم اکنون - من میرم زیر بارون و سیگارم رو روشن میکنم و بارون زیاد میشه و سیگارم رو خاموش میکنه من خیسم خیلی شاید خیس بارون غمگینم ... و گنهکار و دلتنگ امشب زیبا ترین شب بود برای خداحافظی و...
-
جاده...
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 15:19
وقتی همه به یک چیز فکر می کنن درست مثل اینه که کسی فکری نمی کنه بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری...
-
خستگی تاریخ...
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 15:17
پشت سر نیست فضایی زنده پشت سر مرغ نمی خواند پشت سر باد نمی آید پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است پشت سر خستگی تاریخ است.
-
ََ ... Anathema _ Are You There
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 11:42
Are you there?is it wonderful to knowall the ghosts...all the ghosts...freak my selfish outmy mind is happyneed to learn to let it goI know you'd do no harm to mebut since you've been gone I've been lost insidetried and failed as we walked by the riversideand I wish you could see the love in her eyesthe best friend...
-
کلاس رقص...
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 11:36
ـ اینجا کجاست؟ ـ کلاس رقص. منم معلم رقصم. رقص بلدی؟ ـ من شرم میکنم. ـ این رقص نیست. راه رفتن تو خودش رقصه. برو بشین تماشا کن این رقص توئه. ـ تو به دنبال این رنگ آمدی یا به دنبال این رنگ. ـ من اغوای راه رفتن تو شدم. زنانگی راه رفتنات. دیوانگی راه رفتنات. این مرا به دنبال خود برد. راه برو. ـ پشت این در چیه؟ ـ پشت...
-
خیال...
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 11:26
قلب مرا گرم می کند این اجاق می خوانم زیر ستون های اتفاق ژاله چو بارید بر دلم بستر سردم اجاق شد از گذر ابر خوشگلم باغ پر از اتفاق شد یار برون آمد از خیال وصل رقیب فراق شد ژاله پر از زندگی خانه پر از اتفاق بوسه پر ازسرخ گلدیده پر از چلچراغ دورترین یادبود گرم ترین اشتیاق صبح که از خواب می پرم دست به جای تو می کشم از عمق...
-
دل نوشته ها...
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 13:11
دلم در کوی تو افتاده بود، و تو روزی از انجا می گذشتی... با دست راست دلم را برداشتی ،خاکی شده بود. به دست چپ دادی دیدم خاکش را فوت کردی و تکاندی هنوز گرم بود رفتی و گذشتی و دیگر تو را ندیدم. حالا هر روز از ان کوچه خاکی می گذرم، رد پایت را می بینم سراسیمه تا پای درخت سیب می روم جایی که آنها رفته اند و ناگاه لب آب ناپدید...
-
پایین شهر...
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 09:37
وقتی بچه های پایین شهر دم صبحْ رو کفِ آشپزخونه میخورن نون هزارساله رو با یه بندانگشتِ پنیرْ بچه های ناز نازیت پشت میز صبحونه میخورن کیک و با شیرْ , کره و مربا و پنیرْ , شکلات و آبنبات و سْرشیر میکشن کارد سوییسیْ رویِِِ نونای فتیر فرشتهْ فرشته دیوارات خوشگله اما تویِِ ِ خونه هات چه زشته دخترات درازْ دراز ,ْ فکرپول غمزه...
-
سفر...
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 09:29
تو را داشتم تو را گذاشتم و به سفر رفتم تا تو را بیابم تمام دنیا را گشتم تا تو را پیدا کنم زمین گرد است میدانستی؟به خانه که رسیدم، تو رفته بودی رفته بودی مرا برگردانی من ولی میدانم که زمین گرد است در خانه مینشینم و منتظر میمانم بی آنکه بفهمم دنیای تو صاف تر و ساده تر از زمینی ست که من در آن زندگی میکردم.
-
عشقهای نهان...
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 09:26
بیا کفشهایم را امتحان کن چه فرقی میکند من عاشق تو باشم ، یا تو عاشق من چه فرقی میکند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز میشود ؟ چشم های تو شناسنامه ی مرا عوض کردند و تو میدانی٬ که سکوت سرشار از حرفهای ناگفته است ٬ از حرکات ناکرده و اعتراف به عشقهای نهان٬ و اعتراف به عشقهای نهان٬ و اعتراف به عشقهای نهان...
-
دروغای قشنگ...(تقدیم به مهسا)
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 09:23
گفتی باید بنویسم که شب قصه قشنگه رو سر ثانیه هامون یه حریر رنگ به رنگه گفتی باید بنویسم جاده ی ترانه بازه شب رو سیاه قصه از ستاره بی نیازه گفتی باید بنویسم اما سخته این نوشتن چه شبای رنگ به رنگی چه جماعت یه رنگی نه مسلسلی نه جنگی چه دروغای قشنگی من می خوام یه آینه باشم روبه روی این دقایق مثل یه بغض قدیمی واسه دلتنگی...
-
بیداد همایون...
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 15:31
فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت که شکیب دل من دامن فریاد گرفت آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت آه از شوخی چشم تو، که خونریز فلک دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت منم و شمع دل سوخته، یارب مددی که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است داد از آن زخمه که دیگر ره...
-
رحیل...
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 15:24
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت آن طفل که چو پیر ازین قافله درماند وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت از پیش و پس قافله ی عمر میدنیش گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم دریاست چه سنجد که...
-
ناز مفروش...
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 10:39
دیدم از کوچه ی ما با دگران می گذری با دلم گقتم نگاهت : نگران می گذری خبرت هست که دل از تو بریدم زین روی دیده می بندی و چو بی خبران می گذری گاه بشکفته چو گلهای چمن می آیی روزی آشفته چو شوریده سران می گذری ما نظر از تو گرفتیم چه رفته است تو را که به ناز از بر صاحبنظران می گذری بگذر از من که ندارم سر دیدار تو را چه غمی...
-
یاد میدار...
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 13:43
دل از ما بر گرفتی، یاد میدار جفا از سر گرفتی، یاد میدار به دست من ندادی زلف و بامن به مویی در گرفتی، یاد میدار چو دستم تنگ دیدی، چون دهانت کسی دیگر گرفتی، یاد میدار مرا درویش دیدی، رفتی از غم رخم در زر گرفتی، یاد میدار دل من ریش کردی، دیگری را چو جان در بر گرفتی، یاد می دار مرا چون حلقه بر در دیدی، اکنون به ترک...
-
غزلی از سعدی ...
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 09:53
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم...