انباره ی ذهن...


فقط یه خاطره. همین...


*******


 امروز 11 تیر بعد از امتحان معماری دم در دانشگاه یه فال فروش رد میشد و یکی از بچه ها اونو شناخت و گفت آدم محتاجیه، یه فال ازش بگیریم . من و چند تا از دوستان هم ازش فال گرفتیم. بهتره بگم پول دادیم و فالمونو گرفت...

فال من این بود...


رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظر یار خاکسار شدم

رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده دار به شمشیر می زند همه را

کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند