دیگر بار با هاتف...

   

یه شعر هاتف اصفانی رو من خیلی دوست دارم ،هم آهنگ زیبایی داره و هم مضمون زیبایی

اصولا هاتف رو با دو تا از شعراش میشناسن که یکیش همون ترجیع بند مشهوره که پنج بند داره که در انتهای این بند ها بیت

 "که یکی هست و هیچ نیست جز او 

 وحده لا اله الا هو "

در آنها مشترک است و دیگری هم همون شعریه که من خیلی دوست دارم:

 

چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی

که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را

ز ره کرم چه زیان تو را که نظر بحال گدا گنی

ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم

همه از تو خوش بود ای صنم چه جفا کنی چه وفا کنی

همه جا کشی می لاله گون ز اعیاغ مدعیان دون

شکنی پیاله ما که خون به دل شکسته ما کنی

تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین

همه غم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی

تو که هاتف از برش این زمان روی از ملامت بیکران

قدمی نرفته ز کوی وی نظر از چه سوی قفا کنی...