-
زندگی!
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 01:29
زندگی را قدر بدان! حرمتش نگهدار، هیچ چیز مقدس تر از آن نیست. و هیچ چیز ملکوتی تر از آن نیست. ترجمه انگلیسی این متن را می توانید در این وبلاگ ببینیدwww.digression.blogsky.com
-
میراث...
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 00:54
میراثی به تو نخواهد رسید. تو پیش از این ارث خود برده ای . حیات تو میراث توست، به آن عشق بورز و تکریمش کن. ترجمه انگلیسی این متن را می توانید در این وبلاگ ببینیدwww.digression.blogsky.com
-
گاهی...
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 01:15
گاهی اوقات به این نتیجه می رسم که هیچ چیز مال من نیست من , یک جزء از هیچ بزرگ دنیایی هستم که بدون هیچ دلیلی , و بدون هیچ اراده ای به اینجا تبعید شده ام درون دست های من , سیب سرخ گاز زده ایست که نمی دانم چطور به دست من رسیده است و من همینطور سرگردان به همهمه های مبهم اطراف خویش گوش سپرده ام محیط من را , هاله ای سیاه و...
-
دختر ِ کولی...
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 01:12
تازگی عاشق ِ یک دخترکی گشته دلم عاشقِ کولی ِ ده کولی ِ دست فروش که به خورجین ِ به دوش می فروشد لبخند می فروشد پیوند می دهد شاخه گلی سُرخ به هر رهگذری می کشد دست نوازش به سر ِ هر کودک می دهد مهر و امید میخرد یأس و غم و درد و فِراق وَه که بی شک دل ِ دریایی ِ او چه سخن ها دارد … شامگاهان از دور دید َمش خسته و شاد لب ِ آن...
-
بی خوابی...
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 03:28
خدایا چیکار کنم. خوابم نمیاد. خدایا هیچی ازت نمیخوام به جز خواب. دلم میخواست الان تو این وضعیت بودم:
-
تقدیم با عشق...
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 13:54
walk with me in love عاشقانه همراه من گام بردار Talk to me about what you cannot say to others به من از آن بگو که توان گفتنتش را به دیگری نداری Laugh with me even when you feel silly بامن بخند حتی آنگاه که احساس حماقت میکنی Cry with me when you are most upset بامن گریه کن آنگاه که در اوج پریشانی هستی Share with me all...
-
اندیشه ...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 06:07
هیچ اندیشیده ای که کدام اندیشه ات به تو تعلق دارد؟ همه منشا دیگری دارند، عاریه ای اند. یا دیگران این اندیشه ها را در تو انباشته اند. و یا خود احمقانه آن را در خود انبار کرده ای. اما هیچکدام از آن تو نیستند. J ust count how many thoughts are your Own. All are from other sources, all are Borrowed – either dumped by...
-
تنهای تنها...
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 16:35
عمارتی زیبا در چمن زاری بزرگ کنار دریا چه های شیر من آنجا زندگی می کنم با نامی از انسان و شکوهی از خدایان اما حقیقت چیز دیگری ست من در جستجوی او تنها به رویا هایم رسیده ام...
-
پنجره...
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 02:28
اصلا یادت هست چقدر پنجره خریدم و ریختم سر راهت که تو هی رد شوی و من هی تماشایت کنم و هزار بار دلم را داغ کردم که دل نبندم به قاصدک پشت پنجره و هی با مدادهای آبی ام چشمهای آهویی می کشیدم و سرمه می شدم درون یک جفت چشم و تو باز رد می شدی و من یادم می رفت آهوها گریه نمی کنند و مداد آبی لیز می خورد و نوکش می شکست وخون گریه...
-
برای تو...
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 02:26
کاش امروز به لبخند تو مهمان بشوم تا ته جاده پر از خیسی باران بشوم باز هم منتظرم تا تو نگاهم بکنی شاید از رفتن از این شهر پشیمان بشوم عشق یک زلزله یک لرزش شش ریشتری است دوست دارم که از این زلزله ویران بشوم تخت جمشید دلم سوخته مقدونیه من! من دلم خواسته از دست تو داغان بشوم قلب تو در قفس سینه تو زندان است دوست دارم پس از...
-
انتظار...
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 02:23
امروز به انتظارم نمی پرسی به انتظار چه؟ انتظار ، انتظار به صبحی که غروب دیروزش فردای امروزم بود انتظار به راه تو که شاید ، با نسیم وجودم در آمیزی به خود می گفتم : به کنار تو هستم به عمق هر نگاه تو هستم ولی نگاه تو ، خلاف هر اشاره بود آری ، اما این فقط رویای من بیگانه بود حالا ، آسمون هم بهم میگه! تو حجم بی نهایتت تو...
-
شبهای عاشقی...
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 02:12
پروردگارا! در این شب، چشم به آسمان دوختهام و سر بر آستان کبریایی تو. بارالها! تسبیحگوی توام و چشم در چشم افق دوختهام و در مدار نگاهم نظارهگر کهکشان مهربانی توام. یا نور! هیچ یاریگری نیست جز مهربانی تو. پس دستم بگیر. هیچ تکیهگاهی نیست جز پناهگاه مودّت و رحمت تو. مرا نزد خویش بپذیر. قطرات اشک و نالههای سوزناک،...
-
مژده...
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 02:01
سلام خدمت تمامی دوستان عزیز زیاد وقتتونو نمی گیرم. فقط میخوام بگم یه وبلاگ راه اندازی کردم با آدرسی که در انتهای این متن مشاهده خواهید کرد. راستش خیلی وقت بود میخواستم این کارو انجام بدم ولی فرصت نمی شد. تو این وبلاگ هر چی که نوشته بشه متن انگلیسیش رو هم میذارم.میدونم خیلی از دوستان دارن زبان تمرین میکنن گفتم شاید...
-
دیگر بار با هاتف...
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 12:45
یه شعر هاتف اصفانی رو من خیلی دوست دارم ،هم آهنگ زیبایی داره و هم مضمون زیبایی اصولا هاتف رو با دو تا از شعراش میشناسن که یکیش همون ترجیع بند مشهوره که پنج بند داره که در انتهای این بند ها بیت "که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو " در آنها مشترک است و دیگری هم همون شعریه که من خیلی دوست دارم: چه...
-
ستاره...
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 12:28
در آسمان چندمین ستاره پرسه میزنی؟ که در حضور مشتری دم از شراره میزنی! بگو چه کرده ای رصد در انتهای چشم خود؟ که کهکشان مرده را ، قمر نشانه میزنی تو از حرارت درون نجسته ای نشانه ای که این چنین از آفتاب ، دم از حراره میزنی از آسمان ادعا قدم به این زمین گذار کدام موج انتظار از آن کرانه میزنی؟ نهان کن عشقت ای...
-
...up to how you really feel
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 00:55
Hey "bestest" friend. You know who you are. I'm just writing this to say that I've been thinking a lot lately and I realize this is going nowhere. We can never really talk heart to heart and that's what I want. Communication is just really important to me. Although it's kind of hard, I kept trying and I...
-
دل نوشته...(اندر حکایات چت روم و اینترنت ملی)
جمعه 22 مردادماه سال 1389 06:40
امروز یه کم دیر از خواب پا شدم... خواب مونده بودم،ولی بیدار شدم و گوشیم رو هم بیدار کردم البته باید میگفتم گوشیم خواب مونده بود. با عجله سحری درست کردم و خانواده رو هم بیدار کردم. بعد از خوردن سحری و خوندن نماز و (تف به ریا-TBR)....... نشستم پشت سیستم ایمیل هامو چک کردم و یه برنامه هم قرار بود دانلود کنم که به یمن...
-
مردی از جنس فهم...
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 04:43
من نیامده ام که همه را راحت کنم،من آمده ام تا راحت ها را ناراحت کنم مگر من تریاک و هروئینم که همه را راحت کنم. اگر کسی می خواهد واقعا خدمت کند باید انسان های آرام را نا آرام کند و در میان انسان های منجمد تضاد و درگیری ایجاد کند.به خدا ایجاد کردن شک در میان بعضی از این مردم خدمتی است هزار مرتبه بالا تر از ایجاد...
-
برگی دیگر از زنده مانی ما...
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 04:38
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق میکند که ترا بر روی...
-
از راه می رسد مهما نی که ماه هاست انتظارش را می کشی...
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 05:44
از راه چندین ماهه ای آمده است؛ مهمانی که هیچ با تو غریبه نیست، مهمانی که جز خبرهای خوش، برایت ره توشه ای ندارد؛ ره توشه ای که از سفر خویش به ارمغان برایت آورده است؛ ارمغانی که جز رستگاری نیست؛ رستگاری که جز به عهد ازلی، وعده داده نشده است؛ وعده ای که باگوشت و پوست تو آمیخته است بشارتش از ازل تا ابد. مهمانی آمده است که...
-
...I just want one more day with you
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 10:03
I'm so sad and depressed Is all I want to do is rest I go to sleep at night But my dreams I just can't fight I think of you lying in that bed And wonder if there is anything I could have said I wish you were still here But I know that you are still near I love you more than you know I just wish you didn't have to go I...
-
باید...
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 10:00
همچو مجنون گفتگو با خویشتن باید مرا بی زبانم همزبانی همچو من باید مرا تا شوم روشنگر دلها به آه آتشین گرم خویی های شمع انجمن باید مرا رشک می آید مرا از جامه بر اندام تو با تو ای گل جای در یک پیرهن باید مرا آشیان بی طایر دستانسرا ویرانه به چند با دلمردگی ها پاس تن باید مرا؟ تا ز خاطر کوه محنت را براندازم رهی همت مردانه...
-
پرنده...
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 09:56
پرنده می شوم می پرم تا دوردست حوالی همان جا که عطر نفس تو با رطوبت غمناک پاییز درآمیخته... و سرمی کشم پیمانه ای که به دستان تو رونق گرفته به یکباره... تا انتها... ...و مست می شوم ... ... ... کمی بالاتر انگار تویی دیگر مستی شرابی دیگر... نیستی و هستی اما پس کی؟!
-
آشوب ...
شنبه 9 مردادماه سال 1389 18:01
یک لحظه ایستادم و آرام رد شدی ماند این نگاه خسته و ناکام، رد شدی آنقدر محو چشم تو بودم که بیخبر کی آمدی و باز چه هنگام رد شدی آشوب شد تمام وجودم، مگر عزیز از قلب، چشم، یا که کجاهام رد شدی این بار اول است که پُک میزنم و تو از لابهلای دود و نفسهام رد شدی میخواستم برای دوچشمت غزل شوم پُک میزدی و باز...
-
راه حل قهر...
شنبه 9 مردادماه سال 1389 17:53
تمام خاطرات شهر باقی است سکوت لحظهها چون زهر باقی است تو از من خستهای، از شهر بیزار عزیزم! راه حلّ قهر باقی است...
-
انتظار...
شنبه 9 مردادماه سال 1389 17:47
چشمم همه انتظار و جانم همه چشم گوش و دهن و چشم و زبانم همه چشم در حسرت دیدار دو چشم سیهش خون رگ و مغز استخوانم همه چشم...
-
رفع زحمت...
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 13:13
در میان قاب عکسی با تو خلوت میکنم دور هستم از تو، امّا با تو صحبت میکنم فکر و ذکرم روزها چشمان زیبای تو بود شب که شد در خلوتم خود را ملامت میکنم آه، میدانم که چشمان تو جز آیینه نیست از تو و آیینهها هر شب شکایت میکنم دفترم از نام تو لبریز شد، لبریز شد من به جایت، عکس خود را غرق صحبت میکنم پیش از این در...
-
پنج...
شنبه 2 مردادماه سال 1389 15:22
بچه که بودم از جریمه های نانوشته که بگذریم سلمانی و ساعت و سیب سکه و سلام و سکوت و سبزی صدای بهار هفت سین سفره ی منبود بچه که بودم دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت که آخر هیچ قصه یی به خانه نمی رسید بچه که بودم تنها ترس ساده ام این بود که سه شنبه شب آخر سال باران بیاید بچه که بودم آسمان آرزو آبی و کوچه ی کوتاه مان پر از...
-
چهار...
شنبه 2 مردادماه سال 1389 15:07
شاعر که شدم نردبانی بلند بر می دارم پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم شاعر که شدم می آیم کنار کوچه ی کبوترها تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم و می روم شاعر که شدم مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم دیگر چه فرق می کند که معلمان چوب به دست به یکنواختی خطوط مشق های...
-
پنجرهای برای وسعت چشمها...
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 20:48
همة این چیزها واقعیت دارند مثل نگاه تو اینکه گاهی آدم شکل وحشیانهای از تمدن است و تو دیر میفهمی روزی سرت را بر شانة بیگانهای گذاشته بودی... اما شاید هیچچیز تهی نیست و گاه باید فرض کرد رگ عاطفهای در سنگ جاری است همة حرفها بوی شک غلیظی نمیدهد و تبخیر داغ سادگی صورتت را سرخ نخواهد کرد این که باید ایستاد و...