بهش گفتم از چشات خوشم میاد، دوسشون دارم...کــــــــاش من چشای تو رو داشته باشم. گفت: نمیشه که! تو خودت چشم داری!گفتم میدونم...راستش! لااقل کنار من بمون، برای همیشه، میخوام تا ابد نگات کنم. کنارم میمونی؟گفت: نه! چشای خودمه، دوس ندارم نگاشون کنی. هـــــــــــوم!!!مات و مبهوت...دهنم قفل شده بود...چشامم خیس.یهویی ی صدایی سکوتو شکست...ی چیزی تو سمت چپ بدنم ترک خورد...ش ک س ت!!!
بهنام
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 ساعت 08:22 ق.ظ