توبه...

نازنین، در گذر عشق مرا یادی هست؟

یادی از وصف دل همچو من زاری هست؟

رفتم از کنج دلت، دل غم یاران  دارد

یاری­ ام کن صنما، جز تو مرا یاری هست؟

  قدر عشق تو ندانستم و  دلباز  شدم 

 غیر من در دل این شهر، گنهکاری هست؟

حال بین، آمده­ ام، بهر دلت زار  و نزار

نظر انداز، مگر  جز  تو  خریداری  هست ؟

پیر این منبر و آن زاهد دائم صلوات

بگرفتند به من خرده، چه پنداری هست؟

ماه من، غمزه مزن، ناز مکن بهر "شفا "

دل اگر از تو  شفا خواست بگو، آری، هست...


(۱۳/۱۱/۸۹- چهارشنبه)

نظرات 3 + ارسال نظر
صادق یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 ب.ظ http://jazirehmadakto.blogfa.com

سلام بهنامی
وبت خیلی قشنگه
هم قالبت و هم مطالبت
با اجازه لینکیدمت

بهار دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://zendanebihesar.blogsky.com

مرسی از حضورتون و اظهار لطفتون
غزل قشنگی بود
مطالب دیگه تون رو هم خوندم جالب بودن

هانیه چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:53 ب.ظ http://gamaj.blogsky.com

شبیه یکی از غزل های حافظه!
تخلصت هم که شفاست!

سلام
ممنون که نظر دادی

راهکار هم لطفا ارائه بده
یعنی این که چطوری شعر بگم بهتره
البته بیشتر دلی شعر میگم تا فنی
چون سواد فنی شعرم پایینه

این که تخلصم شفاست خوبه یا بده؟؟؟
فال گرفتم این اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد