ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
همة این چیزها
واقعیت دارند
مثل نگاه تو
اینکه
گاهی آدم
شکل وحشیانهای از تمدن است
و تو دیر میفهمی
روزی سرت را
بر شانة بیگانهای گذاشته بودی...
اما شاید هیچچیز تهی نیست
و گاه باید فرض کرد
رگ عاطفهای در سنگ جاری است
همة حرفها
بوی شک غلیظی نمیدهد
و تبخیر داغ سادگی
صورتت را سرخ نخواهد کرد
این که باید ایستاد
و دست کلمات را گرفت
و آنها را بلند کرد
شاید
پنجرهای
برای وسعت چشمان ما
باز شود...