جوشش بغض‌...

   

 

شانه‌ام زخمی است از بار گناهانی که نیست‌

می‌برندم بر سر دار گناهانی که نیست‌


آی مردم‌! من نه منصورم که دارم می‌زنید

همچو مجنونم خریدار گناهانی که نیست‌


دستهای مهربان روشنی یخ بسته‌است‌

همچنان گرم است بازار گناهانی که نیست‌


روزگاری آبرویم مثل اقیانوس بود

حیف شد خشکید آثار گناهانی که نیست‌


بشکند بغضم در آخر، بیمناکم قبل از آن‌

جان سپارم زیر آوار گناهانی که نیست‌...

نظرات 1 + ارسال نظر
یک دیوانه چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:07 ق.ظ http://shabzendan.blogfa.com

سلام بهنام عزیز
احمد خلیلی خو هستم.
سری هم به ما بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد