ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دیدمش صبح که از کوچة ما رد میشد
و پس از هر قدمی گیج، مردّد میشد
مانده بود این که بماند، برود، امّا رفت
و مه صبح که بین من و او سد میشد
او به اندازة تنهایی من دور از من
او چنین رفت و چنان شد که نباید میشد
با همان چادر مشکی، چمدانی نه بزرگ
میگذشت از نظر و حال دلم بد میشد
گفته بود این که سه ماهی به سفر خواهدرفت
عدد از روی نود رد شده و صد میشد
من سه بار این نودِ صدشده را طی کردم
بعد از آن، مرگ که بعلاوة سیصد میشد...
زیبا............ معنادار