عاشقانه هایم را به خودت نگیر...مال تو نیستند!!!

رها کن،  آلوده ی چشمانت را


تطهیرش مکن


کافی ست چشم هایت را ببندی


برو...!


من خود چاره ی خود میدانم


پروانـــــــــــــــــــــــــــــــــه ها را آزاد خواهم کرد...!


**********************************************************

" ghazal " نوشت:


منظور از آلوده در اینجا یعنی پٌر...یعنی رها کن منی را که مملو از چشمان تو هستم. هیچکس خطاکار نیست...نه عاشق و نه معشوق...عاشق گناهی ندارد...چشمهای یار همه را گنه کار کرده است...تنها گناه عاشق نگار اوست...


نظرات 20 + ارسال نظر
سایه سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:51 ب.ظ http://tarhearezoo.persianblog.ir

سلام
وای چه عکس وحشتناکی!
چقدر بده آدم این مدلی باشه.!
همش پروانه از تو مغزش بزنه بیرون...

سلاااااااام

کجاش وحشتناکه بی سلیقه!!!!؟؟

هانیه سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:16 ب.ظ http://gamaj.blogsky.com

عکس= فوق العاده

ممنان...!!!

متن چی؟؟

محمود چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ

عنوانت فوق العاده بود !

میدونستی دلیل اصلی بستن وب من هم همین بود ؟ عاشقانه هایی که برخی دوستان عزیز به خودشون میگرفتن :(

بگیرن...به تو چه؟؟؟

تو بنویس...خیلی ها می توانند تو را دوست داشته باشن و خیلی ها می توانند تصور کنند که تو دوستشان داری...اما حقیقت این است که

تو تنها یکی را دوست داری که ممکن است خیلی ها دوستش داشته باشند!!! و او تو را نه!!!

به همین سادگی!

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:14 ق.ظ

به خودم می گویم:
بی خیال نوشتن!
بی خیال تو...! بی خیال توی بی خیال!
هیچ اتفاقی نمی افتد!
همان طور که تا به امروز نیفتاده است!
اگر من بی خیال تو بشوم،
اگر تو خودت را از من دریغ کنی،
اگر من به دریغ کردن های تو لج کنم
و
بی خیالت شوم ( حتی در ظاهر!)،
اگر...اگر... و اگر هزار تا اگر دیگر جا خوش کند در زندگی مان،
هیچ اتفاقی نمی افتد ...
فقط من فرسوده می شوم در یک آپارتمان 108 متری،
فقط تو پیر می شوی در ...
فقط نامنتظرتر از دوست داشتن مان،
مرگ سلام می کند به یک لحظه!
فقط در قرن های آینده،
یک حسرت در دل تو
و یک داغ در دل من،
می ماند تا هزار بار به دنیا آمدن و رفتن مان!
من نمی دانم بار دیگر که به دنیا بیایم،
لبخند گرم تو،کجای زندگی من پرسه میزند؟!
تو نمی دانی که در دنیاهای بعد،
من در بطن کدام ثانیه بودنت ایستاده ام؟!
ببین؟!؟!
Can you hear me?!
تو که می دانی من چه قدر دوستت دارم!
تو که می دانی من تو را ترجیح دادم به ...
بگذریم!
تو که می دانی؟!
Come on!
پس حرف حساب بهانه هایت چیست؟!

What?
...
بگذریم عزیزم!
سلام مرا به روزهای تعلل ات برسان!
رویِ خوش طعمِ غرورت را ببوس!
لج بازی های من هم سلام بلند بلند می رسانند!
وعده دیدار مان باشد راس ساعت پشیمانی بی چاره!!!
یه سوال خیلی مهم
اگه تونستی جواب سوالمو بدی اونوقت میفهمم که...خود الکساندری
تو چرا انقد خوبی که همه دوست دارن
چه دنیا بخواد چه نخواد
چه تو بخوای چه نخوای
همه دوست دارن
اما واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همه

بجز خدا...

تازه...این محمود هم ازم خوشش نمیاد...متنفره ازم...!

پس تو اشتباه فکر میکنی!

سایه چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:20 ب.ظ http://tarhearezoo.persianblog.ir

چه میدونم والا
البته اول اون اسلحه رو ندیده بودم!! لطافتم ته کشیده!!
فکر کنم الان اگه ازین گلوله ها تو سر من بزنی از توش خرمگس بزنه بیرون!
بالاخره هر کی یه جوره دیگه

خرمگس؟؟؟

نه بابا

با اون روحیه لطیفی که تو داری

پروانه در نیاد حتما گاو در میاد

بهار چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ب.ظ http://zendanebihesar.blogsky.com

آلوده ی چشمانت را

تطهیرش مکن

کافی ست چشم هایت را ببندی

اینو که من گفتم...تو چی؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام
من خودم شاهد بودم یه روزی از قشنگترین روزای خدا بود
نمی دونم چه لحظه ای بود
نمیدونم مهم نیست زیاد به مغزم فشار نمیارم
خدا به همه مخلوقاتش گفت بیاید یک خبرمهم یک حادثه غیرمنتظره برای اهل زمین!!!!
خدا تو رو آفریده بود
به همه امرفرمود برای تو سجده کنند
همه حتی اگر کفر نباشه(ابلیس هم برای تو سجده کرد)
چرا از طرف خدا حرف میزنی اشرف مخلوقات چرا به خدای مهربونمون تهمت میزنی کار بدیه بچه بد دیگه از این حرفا نزنیا
وگرنه...



وگرنه چی؟

ساناز پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ق.ظ http://khise-khis.blogsky.com

نوشته زیبایی بود بهنام عزیز... و از عنوان این پست بیشتر ...

سلاااام

زنده این شما؟؟؟

مرسی ساناز...!!! نیستی...ءپس فکر نمیکنی!

رقصنده پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ق.ظ

یعنی عـــــــــــــــــــــاشقِ خودمم :))))))))))))))))))

از تو یه لینک اومدم اینجا. اصلا تاریخارو نگاه نکردم. میگم خدایا مگه من چند وقته سر نزدم که انقدر پست جدید اینجاست :))))))))))))))))))))))))))))))))) یعنی دارم میترکم‌:)))

تو دیگه داری بزرگ میشی دختر!!!

این بچه بازیا چیه آخه!!! خدا شفات بده

نازنین پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:38 ب.ظ http://harmony94.blogfa.com

نه خسته...
یه چیزی چرا حتمن باید رها کن اول بیاد آلوده ی چشمانت آخر؟
چرا مکن؟چرا نکنن که؟
در ضمن آلوده ی چشم ها چیه دقیق؟میتونین بهم نشونش بدبن؟؟
و اینکه برو اضافیه مخاطب بذارین خودش تصمیم بگیره میره یا میمونه تازه اگه نگین که بره هم مشخصه چی میشه...
خوب باشین :)

سلام

مرسی بسیار که توجهت هلاکم کرده فراوان!

رها کن رو اول آوردم که همون اول تکلیفمو باهاش روشن کنم...!

من خیلی کم از نکن استفاده می کنم...نمیدونم...شاید کمتر دوست دارمش...بیشتر مکن استفاده می کنم.!!!

آلودگی به معنای پٌر به کار میره...میخواستم بگم منی که مملو از نگاه تو بودم...نمیدونم در اومده یا نه ولی من میخواستم بگم من مملو از نگاه تو بودم و حالا دیگر نیستم و رهایم کن!

به نظرم در مورد برو حق با تو باشه...! میشه حذفش کرد.

شاید این ی کلمه برای معشوق زننده باشه...من هدفم این بود که دقیقا به معشوقه بر بخوره و ی جور بی احترامی خفیف رو احساس کنه و کاملا خیالش راحت بشه که عاشق دیگر میلی به بودن با او ندارد!!!

بی نهایت از دقتتون سپاسگزاریم!!!

پگاه پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:22 ب.ظ

واسه عکس هم شعر میگین شما؟

نخیر

واسه شعراون عکس طراحی می کنیم یا برامون طراحی میکنن!!!

محمود پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ب.ظ

هه ! کجای کاری رفیق ! بیخیال ! اتفاقا دلایلم روز به روز داره تقویت میشه ، ول کن نیستن این عزیزان هیچ ، افراد جدید هم شروع کردن ...

تقصیر خودته!!!

پگاه جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ب.ظ

شاید این ی کلمه برای معشوق زننده باشه...من هدفم این بود که دقیقا به معشوقه بر بخوره و ی جور بی احترامی خفیف رو احساس کنه و کاملا خیالش راحت بشه که عاشق دیگر میلی به بودن با او ندارد!!!

معشوق؟! عاشق؟!!!
مطمئنی عاشق بوده اونی که الان دیگه میلی به بودن با معشوقش نداره؟

هر جا معشوقی هست پای یک عاشق نیز در میان است!
و این از ملزومات نوشته های عاشقانه است!!!

البته این نوشته ربطی به هیچ چیزی ندارد(محض اطلاع!)

اگه شما دقت کنید می بینید که تمامی سطر ها به خودی خود معنی دارند و از هم مستقل هستند....البته موقع نوشتنش این تو ذهنم نبود ولی دوباره فهمیدم که سطرها ربطی به هم ندارند و این میتونه نشانگر این باشه که این عاشق و معشوق نیز به خودی خود کامل هستند و هیچ نیازی به همدیگر ندارند...!!!

به نظر تو امکامن نداره که عاشقی میل به بودن با معشوقش نداشته باشه؟

عاصی جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:55 ب.ظ http://osyangari.blogfa.com

تنرس کسی به خودش نمیگیرهفقط ممکنه ذوق مرگ بشهکه تقصیر تو نیست
پس
بیشترتر بنویس

پ با این کارم ممکنه صدها تن ذوق مرگ بشن...!

متهم به نسل کشی نشم خانووووم دکتر؟؟؟؟

محمود جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:02 ب.ظ

آره بخدا تقصیر خودم بود !

کدوم خدا؟؟؟

خدای محمد؟؟

پگاه یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ب.ظ

من برای واژه ی "عشق" حرمت مافوق تصوری قائلم. برای همین تو دایره ی لغات خودمم هم به هیج وجه نذاشتم خز بشه این واژه ی عاشق و معشوق. تو تصورات ذهنی من عاشق هرگز میلش رو نسبت به معشوق از دست نمیده...

عشق من اگر دیگر معشوقی نباشد، هنوز عشق است، معشوق عشق نمی آفریند، این عشق است که آفریننده معشوق است...

نسیم یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ب.ظ

مال من نیستن دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حسابتو میرسم............

تو با کی هماهنگی؟؟؟

دیالوگ همه رو میگی که تو!!!

محمود دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ب.ظ

من به خدای محمد اعتقاد ندارم ، به خود خداییش اعتقاد دارم !

آورین

علی شیرازی دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:15 ب.ظ http://alishiraziava.blogfa.com

یک ماهیِ تبعیدی نیستم

که گذارم به تُنگِ تَنگ افتاده باشد

...

منتظرم بیا

من که لذت بردم

حتما ببینید دوستان...

شبنم شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ب.ظ

فکر کنم از دست من ناراحت شدی... اگه چیزی گفتم که دلگیر شدی معذرت میخوام :(

هه!!!

اگه فک کردی من به این سادگیا از دست دوستم ناراحت میشم

باید بگم

سخــــــــــــــــــــــــــــــــت در اشتباهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد