زایمان...
یووووووووووووووووووووووووو هووووووووووووووووووووووووووووووووو
وای ... فک کن رو ی کاری ۱ ماه وقت بذاری ... اگه نتیجه نگیری خیلی ناراحت میشی
ولی اگه بگیری صد برابرش خوشحال میشی...خیلی خوشحالم که به نتیجه رسیدم...
دقیقا ی ماهه دارم با شبیه ساز کار میکنم تا بتونم ی پروتکل زبون نفهمو بهش الحاق (attach) کنم...و تازه ازش خروجی بگیرم...!!! کله خرابم دیگه...سراغ کارای سخت تر میرم...
این اواخر تا ساعت 4 صبح داشتم روش کار میکردم...امروز ساعت 12:38 موفق شدم اجراش کنم
ی چیزی مثل زایمان میمونه...وقتی اجرا شد احساس کردم پدر شدم...از خوشحالیم خوشحال بودم...راستش خیلی از خودم خوشم میادا...
******************************************
۱.یادش بخیر، بچه که بودیم چقد کره خر بودیما!
۲.هیچی...

قربونش بله الهی دد جاااااااان...چقد هوشدیله توله سگ.
مهم بچس که سالمه
پس کو شیرینیش
۱ماهه فارغ شدی اونوقت نی نی خوبن؟خوب میذاشتی برسه طفلی
چی میگییییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟
باباهه منما
سیستمم فارغ شد که ۲۳ ساعت در روز روشن بود...!
دردت اومد؟؟؟
قدم نورسیده مبارک
اونوقت 23 ساعت
بابایی همکلاسمونه
آخی یه چیزی تو مایه های الهی بود !
من بابام بابا
ای بابا
بالاخره به دنیا اومد؟
حالا شبیه مامانشه یا تو؟
شبیه جفتمون
تقریبا مطالب وبلاگتو خوندم. خیلی خودمونی و راحت مینویسی.خوشم اومد
منم اگه خدا بخاد و استاد بزاره تا خرداد فارغ میشم از دست این ژروژه لعنتی.............
اشکمو در اورده....
سلام.مرسی
ایشالا تموم میشه...شما هم خیلی راحت مینویسین